یا علی گفتیم و عشق آغاز شد.. | ویژهی ولادت حضرت امیر(علیه السلام)
برای دریافت پوستر در ابعاد اصلی اینجا کلیک کنید.
طراحی پوستر: miladpasandideh.ir
::.
از بیابان بوی گندم مانده است
عشق روی دستِ مردم مانده است
آسمان بازیچهی طوفان ماست
ابر نعشِ آهِ سرگردانِ ماست...
باز هم یک روز طوفان میشود
هرچه میخواهد خدا، آن میشود!
می روم افتان و خیزان تا غدیر
بادهها می نوشم از جوشن کبیر
آب زمزم در دل صحرا خوش است!
بادهنوشی از کف مولا خوش است!
فاش میگویم که مولایم علیست
آفتابِ صبحِ فردایم علیست
هر که در عشق علی گُم میشود،
مثل گُل، محبوبِ مردم میشود
تا "علی" گفتم، زبان آتش گرفت
پیش چشمم آسمان آتش گرفت
آسمان رقصید و بارانی شدیم
موج زد دریا و طوفانی شدیم
بغض چندین سالهی ما باز شد
"یا علی" گفتیم و عشق آغاز شد...
"یا علی" گفتیم و دریا خنده کرد
عشق، ما را باز هم شرمنده کرد
"یا علی" گفتیم و گُلها وا شدند
عشق آمد، قطرهها دریا شدند...
"یا علی" گفتیم و طوفانی شدیم
مست از آن دستی که میدانی شدیم
"یا علی" گفتیم و طوفان جان گرفت
کوفه در تزویرِ خود پایان گرفت
کوفه یعنی دستهای ناتنی
کوفه یعنی مردهای منحنی
کوفه یعنی مرد، آری! "مرد" نیست
یا اگر هم هست صاحبدرد نیست
عدهای رندانِ بازاری شدند
عدهای رسواییِ جاری شدند
آنهمه دستی که در شب طی شدند
ابن ملجمهای پی در پی شدند!
از سکوت و گریه سرشارم علی!
تا همیشه دوستت دارم علی!
برگرفته از کتاب دریا تشنه است، دکتر محمود اکرامی فر
::.
برادر! عیدت مبارک...
غدیر بود. رفتیم پیشانی اباذر را ببوسیم و بگوییم: «برادر! عیدت مبارک!» پیشانیش از آفتاب ربذه سخت سوخته بود!!
به «ابن سکیت» گفتیم «علی» هیچ نگفت؛ نگاهمان کرد و گریست. زبانش را بریده بودند!!
خواستیم دستهای میثم را بگیریم و بگوییم «سپاس خدای را که ما را از متمسکین به ولایت امیرالمؤمنین قرار داد»؛ دستهایش را قطع کرده بودند!!
گفتیم: «یک سیدی بیابیم و عیدی بگیریم» سیّدی! کسی از بنی هاشم! جسدهایشان درز لای دیوارها شده بود و چاهها از حضور پیکرهای بیسرشان پُر بود. زندانی دخمههای تاریک بودند و غلهای گران بر پا، در کنج زندانها نماز میخواندند.
فقط همین نبود که میان بیابان بایستد، رفتگان را بخواند که برگردند و ماندگان را بایستد که برسند. فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازد و بالا رود، صدایش کند و دستش را بالا بگیرد، فقط گفتن جملهی کوتاه «علی مولاست» نبود. کار اصلاً اینقدرها ساده نبود! فصل اتمام نعمت، فصل بلوغ رسالت، فصل سختی بود...
بیعت با «علی»(علیه السلام) مصافحهای ساده نبود! مصافحه با همهی رنجهایی بود که برای ایستادن پشت سر این واژهی سه حرفی باید کشید... ایستادن پشت سر واژهای سه حرفی که در حق سختگیر بود. این روزها ولی همه چیز آسان شده است! این روزها «علی مولاست»، تکیه کلامی معمولی و راحت است...
اگر خیلی راحت و زیاد و پشت سر هم میشود این کلمه را تکرار کرد و تکرار، حتماً جایی از راه را اشتباه آمدهایم! شاید فقط با اسم یا خطّ بیجان مصافحه کردهایم وگرنه با او؟!.. کار حتماً سخت بود! صبوری بیپایان بر حق، تاب آوردن عتابهایش حتماً سخت بود!
آن «مرد ناشناس» که دیروز کوزهی آب زنی را آورد، صورتش را روی آتش تنور گرفته «بچش! این عذاب کسیست که از حال بیوه زنان و یتیمان غافل شده.»
آن «مرد ناشناس»، سر بر دیوار نیمهخرابی در دل شب دارد میگرید: «آه از این رهتوشهی کم! آه از راهِ دراز...!» و ما بی آن که بشناسیمش، همین نزدیکیها جایی نشستهایم و تمرین میکنیم که با نامش شعر بگوییم، خط بنویسیم، آواز بخوانیم و حتی دم بگیریم و از خود بیخود شویم!
عجیب است! مرد هنوز هم «مرد ناشناس» است.
::.
برگرفته از کتاب خدا خانه دارد، فاطمه شهیدی